یکی شدن مامان وبابا یکی شدن مامان وبابا، تا این لحظه: 13 سال و 23 روز سن داره
دوقلو های نازدوقلو های ناز، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 8 روز سن داره

نی نی گل ما

مامان و بابا

سلام من 23 سالمه حدود 4 ساله که با شوشوی خودم به طور کاملا منطقی وعاقلانه خجالتازدواج کردیم واین وبلاگ رو برای میوه دلمون درست کردیم تاخاطراتش رواز همون روزهای اولیه براش ثبت کنیم. .

واکسن دو ماهگی

4/8/94 بود که رفتیم برای تزریق واکسن دوماهگی. خیلی برامون دردناک بود و بابا محسن طاقت نیاورد ورفت. منم دلم میخواست بدترین دردها رو تحمل کنم ولی شما درد نکشید. چاره ای نبود وبرای سلامتی تون لازم بود .بر خلاف تصورمون بعد از تزریق محمد مهدی بود که تب کرد و بی قرار بود.چون نازنین فاطمه نحیف تر بود توقع داشتیم که بیشتر اذیت بشه ولی رفتار ش واقعا عجیب بود. اصلا پای چپش که واکسن خورده بود رو تکون نمیداد.با اینکه خانم خیلی وروجک تشریف دارن پای راستش رو فقط حرکت میداد.اذیت نمیشد و گریه نمیکرد. ولی امان از جیغ های محمدمهدی که دست اخر مجبور شدیم قنداقش کنیم شاید پاش رو کمتر تکون بده که البته جواب هم داد و درد و سرو صداش خیلی کمتر شد. ناگفته...
6 آذر 1394

تولد

بالاخره روز موعود فرا رسید. دوشنبه دوم شهریور ماه سال نود و چهار رو هرگز فراموش نمیکنم. روز فوق العاده ای بود برای من. داشتم بهترین حس عالم رو تجربه میکردم. باورم نمیشد که دارم مادر میشم. میخواستم عزیزترین هام رو در اغوش بکشم و غرق بوسه کنم.ساعت 5 صبح بعد از نماز رفتیم به سمت بیمارستان ولیعصر به همراه بابا محسن و مامان جون و خاله سمیه.به خاطر عمل سنگینی که خانم دکتر داشت ساعت 10 بردنم اتاق عمل. هیجان خاصی داشتم ضربان قلبم تند بود و خیس عرق شده بودم و می لرزیدم.متخصص بی هوشی دلیل اضطرابم رو پرسید و سعی کرد ارومم کنه ولی بی فایده بود. خانم دکتر ادینه و بقیه کادر اتاق عمل شروع به شوخی کردن تا حالم خوب بشه.ساعت 11 بود که محمد مهدی به دنیا امد ...
6 آذر 1394

اخرین شب سه تایی

سلام بچه ها جونم امشب اخرین شب سه تایی بودنمونه و از فردا صبح ان شاالله قراره از هم جدا بشیم. فردا صبح قراره بیایید تو بغلمون.خیلی حس متفاوتی رو دارم تجربه میکنم هم استرس دارم شدییییییید وهم خوشحالم و خدارو شکر میکنم که تونستم تا 37 هفتگی نگهتون دارم. فردا دقیقا 37 هفته و 1 روز دارید من دلم میخواست تا 40 هفتگی نگهتون دارم ولی تشخیص دکتر این بود. البته الان تو دهه کرامت هم هستیم و این قضیه شادی مارو بیشترهم کرده .باید برم بخوابم تا فردا سرحال در آغوش بگیرمتون عاشقانه دوستتون دارم و وقتی براتون مینویسم خوشحال ترم هستم. راستی دیروز رفتیم و عکس بارداری گرفتیم تا خاطرات دوران جنینی تون رو ثبت کنیم. خدا مراقبتون باشه گلای قشنگم
1 شهريور 1394

شمارش معکوس

سلام سلام صدتا سلام دیگه شمارش معکوس شروع شده و همگی دارن خودشونو برای اومدن شما دوتا فسقلی اماده میکنن. از همه بیشتر هم من و بابا هستیم که داریم روز شماری میکنیم.این چند وقته مامانی و بابایی و مامان جون و حاجی بابا حسابی زحمت افتادن و هر کاری انجام دادن که من بیشتر استراحت کنم و شما سروقت بدنیا بیایید. اول دکتر برای 31 مرداد که روز شنبه بود بهم نوبت داده بود ولی باهام تماس گرفت و گفت که بهتره تا دوشنبه 2 شهریور صبر کنیم. ما هم منتظریم که موعد مقرر برسه و عزیزای دلمون رو ببینیم. آخه دلمون لک زد ! اتاقتون رو هم چیدیم طی این چند روز عکس هاش رو هم براتون میذارم. خیلی دوستتون دارم و به خدا میسپارمتون.
22 مرداد 1394

سونو 4بعدی

سلام عزیزای دلم شنبه 5اردیبهشت ماه بود که رفتیم سونوگرافی 4 بعدی. اصلا دلم نمیخواست برم ولی برای تشخیص سلامتیتون لازم بود. پس منم که این روزها تمام فکر و ذکرم شده سلامت و راحتی شما قبول کردم که برم. وزن فاطمه خانم 340 و اقا مهدی 350گرم بود که خدا رو شکر خوب و نرمال بود. مامان این ماه خیلی پراشتها شده و حسابی میخوره معلومه به شما هم میرسه این همه غذا.روز بعد از اون یعنی یکشنبه پرونده ام رو بردم پیش دکتر پیرایش و همه چی خوب بود. دکتر گفت اگه بچه ها عجله نکنن اول شهریور به دنیا میان. راستی طبق سونو گرافی شما (فاطمه جون 20هفته و2 روز و مهدی خان 20هفته و3 روزه)بودید. این یعنی که گل دخترم داداشی یه روز از شما بزرگتره و احترامش واجببهه!به اندازه کل...
8 ارديبهشت 1394

خبر جدید

سلام عزیزای دلم ببخشید که بازم دیر اومدم. اگه بدونید این چند وقته چه خبرایی بود بهم حق میدید. 19فروردین باید میرفتم مرحله دوم سونو تشخیص جنسیت رو انجام میدادم. بازم پیش بینی ها درست از اب دراومد و قل دیگه پسر بود. اسماتون هم قطعی شد نازنین فاطمه خانوووم و اقا محمد مهدی.ان شاالله که صاحب اسماتون مراقبتون باشن. 21 ام روز مادر بود که حاجی بابا لطف کردن از طرف شما کوچولوها واسه مامان هدیه گرفتن و بابا محسن هم  این روزا حسابی به زحمت افتاد(اخه 18 ام سالگرد ازدواج مامان و بابا بود دوباره سوپرایز بابامحسن رو به همراه داشت). این ماه بابا محسن 10 روز ماموریت رفت و ماهم رفتیم خونه مامانی و بابایی که انگار شما هم نبود بابا رو حس میکردید و مدام شلو...
2 ارديبهشت 1394

سونو تشخیص جنسیت

سلام عزیزای من ببخشید که دیر به دیر بهتون سرمیزنم خوب تقصیر خودتونه دیگه. خیلی دیر به دیر ازتون خبری میشه. ان شاالله بزرگتر که شدید زودتر به وبتون سرمیزنم.القصه: امروز رفتیم برای تشخیص جنسیت که حدس اکثرمون درست از اب دراومد. جنسیت نی نی کوچولوی سمت راست که هم کوچکتر بود وهم خیییللللییییی اروم تر مشخص شد. اون یه دختر ناز و بامزه است ولی قل دیگه جنسیتش رو نشون ندادو چون نزدیک عید هم هست دکتر گفت بعداز عید برم تا جنسیت قل دیگه رو هم بفهمیم. جیگرای من پیشاپیش عیدتون مبارک باشه راستی شما وروجک ها هنوز نیامده کلی عیدی گرفتیدا هم از مامانی(مادر مامان سمانه) وهم حاجی بابا(پدر بابا محسن) دست همگی درد نکنه. ان شاالله صحیح و سالم به دنیا بیایید و جبران...
25 اسفند 1393

سونوNT وآزمایش غربالگری

سلام عزیزای دلم دوباره اومدم با خبرای دست اول. دیروز رفته بودم واسه سونو و آز غربالگری که برای اولین بار چهره نازتونون رو دیدم و همینطور ضربان قلبتونو شنیدم.یه جفت کوچولوی ناز که البته باهم خیلی هم متفاوت بودید. مثلا قل چپ 12هفته و 3روز سن داشت. فوق العاده شیطون و پر انرژی( فکر کنم به بابا محسن رفت) سمت چپ وبالا قرار گرفته بود. قل دوم 12 هفته و2 روزه بود سمت راست وپایین شکم قرار گرفته بود با حرکات کمتر نسبت به قل دیگه. قداتون هم 5.92و5.71 سانت بود. خدارو شکرهمه چی مرتبه و شما هم سرحالید. واقعا از خدا ممنونم بابت این همه نعمت. خدایا صدهزار مرتبه شکرت
11 اسفند 1393

آنچه گذشت

سلام عزیزای دلم من و بابا روز 16 دی ماه سال 93 بود که فهمیدیم یه مسافر کوچولوی تو راهی داریم و ازخوشحالی نمیدونستیم باید چیکار کنیم. همون روزی بود که بیبی چک + شد. ولی جواب قطعی رو روز 24 دی سال 93 توسط ازمایش خون و سونو گرافی گرفتیم. این اتفاق درست بود. ما داشتیم پدر و مادر میشدیم و همه و همه از وجود یه نینی جدید ذوق میکردند تا اینکه روز 26 بهمن رسید و ما برای سونوی تشکیل قلب رفته بودیم که اتفاق فوق العاده ای افتاده بود. شما یدونه نبودی و دوتایی باهم تو شکم مامان جا خوش کرده بودید و این اتفاق واقعا واقعا واقعا شگفت انگیز بود. فقط از خدا میخوام که هرچی که هستید سالم و سرحال بیایید تو بغلمون. فعلا میرم ولی خیلی زود با خبرهای جدید میام پیشتون....
27 بهمن 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به نی نی گل ما می باشد